loading...

رمان | sahafile.ir

قسمت آخر میشا روپیاده کردم وخودم رفتم سمت خونه باید میرفتم رو مخ مامان.... خواستم اهنگو زیاد کنم که گوشیم زنگ خورد..سامی بود من:جانم سامی؟ سامی:اوه مهربون شدی..سلام.. من:بیا به تونباید روی خوش نش

master بازدید : 5264 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

قسمت آخر

میشا روپیاده کردم وخودم رفتم سمت خونه باید میرفتم رو مخ مامان....
خواستم اهنگو زیاد کنم که گوشیم زنگ خورد..سامی بود
من:جانم سامی؟
سامی:اوه مهربون شدی..سلام..
من:بیا به تونباید روی خوش نشون داد..
سامی :بی خیال اینا فقط خواستم بهت بگم که من ونفس و راستین این هفته میخوایم بیایم ایران..
من:چیییی؟!!ایول یعنی الان باهم اشتید؟
سامی:بله همه چیو براش توضیح دادم...
من:خب پس..دیگه چه خطر؟
سامی:هیچی بابا..
من:ولی این راستین خیلی خوشگله به عموش رفته دیگه..
سامی:دکی نه به مامانش رفته نه باباش بعد به عموش رفته دیگه؟
من:اره..خب برو مزاحمت نمیشم.بعد توهم الان باید بری دنبال ایال گرام..
سامی:برو بابا..باشه خداحافظ..
من:خداحافظ..
گوشیو خاموش کردم وماشینو بردم تو پارکینگ خونه..رفتم تو خونه خبری نبود با صدای بلند گفتم:مامان نیستی؟
صدای عسل اومد.سلام دالی جون..
من:علیک سلام..
دستامو بازکردم پرید بغلم لپشو کشیدم گفتم:ببین شما مگه خونه ندارید یکسره اینجایید؟
دستشو زد کمرشوگفت:هان چیه خوله مالمابزرگمه..
من:نه خوشم میاد زبونتم دراز شده فسقلی...
گذاشتمش زمین ورفتم لباسامو عوض کنم..
*******
از زبون میشا..
منتظره اطلس نشسته بودم که قرار بود بیاد صدای گوشیم بلند شد.اتردین بود رفتم تو اتاقم..
من:جونم اقایی؟
اتردین:ای قربون اون اقایی گفتنت..
خندیدمو گفتم:چیه کاری داشتی زنگیدی؟
اتردین:مگه باید کاری داشته باشم که بزنگم؟میخواستم صداتو بشنوم..
من:اوهه بله...
صدای یک بچه از پشت گوشی اومد:دالیی جونم؟
خندیدم گفتم:اوه مثل این که سرت شلوغه برو به عسل برس ببین چی میخواد داره اینجوری صدات میکنه..
اتردین:نه بابا صبرکن....بله عسل دایی؟
عسل:دالی قرار بود واسه من شکلات بگیری بده..
با کف دست زد به پیشونیش اینو از صداش فهمیدم .گفت
اتردین:اخ دیدی چی شد یادم رفت..ببخشید..
یک جیغ بنفش کشید که من ازاینجا گوشم کرشد:دالیییییییی..
بعدم شروع کرد گریه کردن..
اتردین:ببین من بعدا بهت زنگ میزنم من برم اینو بذارم رو سایلنت..فعلا..
من:باشه خداحافظ..
بعدم قطع کردم یکم بعد اطلسم پیداش شد از همون دم در اژیر کشان اومد سمتم..
اطلس:واییییییی میسا بدو بگو چی شده...
من:مرسی منم خوبم..اروم دیگه..
اطلس:مسخره ببریم ببینم فضیه چند چنده..
خندیدمو گفتم:دو هیچ..
اطلس:بریم دیگه..
رفتیم تو اتاق نشستیم قضیه رو براش تعریف کردم البته با سانسور چون دوستنداشتم از فردا تو محل کار به اتردین یکجور دیگه ای نگاه کنه..داشتم تعریف میکردم که یکهو دیدم سیخ نشست دستشو گذاشت رو دلش..
من:چیه چت شد؟
یکهو شروع کرد اژیر کشیدن:جیش....جیش....جیش... (باعرض معذرت این دوسته من بی حیاست)
خندیدمو یکی زدم پس کله اش گفتم:خفه شو خب گمشو برو دستشویی واسه من علام وضعیت میکنه..
پاشد دوید سمت دستشویی منم هرهر میخندیدم..تا غروب کلی دیوونه بازی در اوردو خندیدیم..ساعت6بودکه رفت..


نفس ساميار-نفس از توي اتاق راستين داد زدم من- بله؟ كلاه راستينو سرش كردم صداش همراه با زنگ گوشيم بلند شد همزمان دستاشم از پشت حلقه شد روي شكمو كمرم همونطور كه خم شده بودم روي راستين خشك شدم زمزمه اش با صداي اهنگ گوشي تو هم پيچيده بود ساميار- يه جانم بگي چيزي ازت كم نميشه ها اصلا من نميدونم با اينكه از ديروز همه چي رو فهميدي چرا بازم ادمو اذيت ميكني؟ توي دلم گفتم چون كيف ميده حرص ميخوري اصلا حقته گوشي رو از دستش قاپيدمو گفتم من-گرمم شد ساميار انقدر بهم نچسب گوشي رو جواب دادم ساميارم بدون توجه به حرفم حتي يه ميليمترم تكون نخورد من- جانم مامان صداي ساميار دراومد ساميار-چطور به مامانت ميگي جانم دستمو گذاشتنم روي دهنش تا ديگه حرف نزنه از صداش كه همراه با اعتراض بود خندمم گرفته بود كلا من نميدونم چرا از ديروز كرمم گرفته اينو اذيت كنم مامان-سلام دخترم خوبي سامياروراستين چطورن؟ من-سلام ماماني گلم خوبم اونا هم خوبن شما چطور؟بابا و مادر جون خوبن ؟ مامان-اوناهم خوبن زنگ زدم ساعت پروازتون رو بپرسم ميخواستم جواب مامانو بدم كه ساميار سرشو فرو كرد توي گردنم اينم ميدونه من حساسم سريع گردنمو خم كردم كه سرش قفل شد توي گردنم راستينم با اون چشماش مات شده بود به ما من-اوووووو مامان حالا كو تا يه هفته ديگه ساميار همونطور توي گردنم زمزمه كرد ساميار-واقعا كو تا يه هفته ديگه كه من زنمو از عموش پس بگيرم جدي چرا عموت نميزاره بيايي خونه ي من نفساش كه ميخورد به گردنم زبونمو قفل كرده بود دهنه ي گوشي رو گرفتمو روبه ساميار گفتم من-سامي تو با راستين بريد پايين من خودم ميام سرشو از توي گرنم كشيد بيرونو جدي گفت ساميار-نه منتظر ميمونيم كارت تموم بشه باهم بريم سرمو تكون دادمو دستمو از روي دهنه ي گوشي برداشتم من-چي ميگفتي مامان مامان-وا نفس هواست كجاست پرسيدم ساعت پرواز من-4صبح ميرسيم نميخواد بياييد فرودگاه مامان-نه نه اصلا نميشه خالتينا عموتينا عمه تينا همه ميوان بيان مگه ميشه نياييم من-مادر من ميگم نميخواد مامان-ديگه چي همين مونده نياييم لابد ما نياييم خانواده شوهرت بيان حرف نباشه خدافظ راستينم ببوس بعدم قطع كرد رومو برگردوندم سمت سامياركه دست به سينه با لبخند نگام ميكرد گفتم من-از همين الان شروع شده ياد مكالمه خودتو مامانت افتادم مامان منم ميگه من نيام كه مادرشوهرت بياد از الان اينه بقيه اشو خدا بخير كنه ديدم هنوز زل زده بهم اصلا حرفم يادم رفت از ديروزكارمون همين بود من زل ميزدم به اون اون زل ميزد به من من تو نگاه اون حل ميشدم اون تو نگاه من حل ميشد من بغض ميكردم اون بغلم ميكرد من اشك ميريختم اون بو ميكرد اون نفس عميق ميكشيد من راه تنفسم باز ميشد با هر نفسش منم نفس ميكشيدم نفسم به نفسش گره خورده بود يه گره كور اون منو فشار ميداد من احساس ارامش ميكردم تكيه گامو پيدا كرده بودم يه زن هرچقدرم قوي باشه نياز به تكيه گاه داره وچقدر خوبه كه تكيه گاه من مرد زندگيمه باباي بچمه عشقمه من-ساميار سامي-جانم من-خيلي دوست دارم سامي-نه به اندازه ي من


جلوی ایینه وایساده بودم داشتم کرباتمو میبستم که گوشیم زنگ خورد میشا بود
من:جانم؟
میشا:اتردینننن کجایی بدو دیر شد..
من:اوه تازه ساعت4 ساعت5قرار شد بریم..
میشا:خب چیکارکنم من به جای شقی استرس گرفتم..
خندیدمو گفتم:استرس گرفتی؟خودم میام یک کاری میکنم کلا استرس یادت بره..
میشا:اتردینننننن کم کرم بریز..
من:چشم نیم ساعت دیگه میام..
میشا:باشه اتردین؟
من:جانم؟
میشا:میشه اون کت توسیه که پیرهنش زرشکی رنگه بپوشی؟
اتردین:اتفاقا همونو پوشیدم...
میشا:خب پس کاری باری نداری؟
من:نه عزیزم خداحافظ..
میشا:خبابظ..
عطرمم زدم و سوئیچو برداشتم راه افتادم...
من:مامی من دارم میرما..
مامان:باشه الان منم اومدم...
قراربود مامانم بیاد چون به هرحال میلادم مثل پسرخودش میدونست ومنم به میشا نگفتم ولی به مامان گفتم اینن دختره که میریم دنبالش دوسته شقایقه ومنم میخوامش..مخو حال کن..
یکربع بعد رسیدیم به میشا میس انداختم اومد پایین داشت می اومد سمت ماشین که مامانو دید گرخید از قیافه اش میتونستم بفهمم.پیاده شدم گفتم:
من:سلام میشا خانوم..بفرمایید سوارشید که دیرشد..
میفهمیدم که میخواد کله امو بکنه سوار شدو بامامان یک سلام احوال پرسیه گرمی کردو راه افتادیم...
از زبون میشا
اخ اتردین من یکجا تنها گیرت بیارم یک حالی ازت بگیرم که نگو نپرس..خداروشکرمامانش زن خوبی بود.متاسفانه نه این که اقا زرنگ تشریف دارن عینک دودی زده بود منم نمیفهمیدم کجارو نگاه میکنه..منم عینک دودیمو دراوردم زدم به چشمم که باعث شد یک خنده ی ریز بکنه...
وقتی رسیدیم من که از استرس داشتم میمردم سریع رفتم بالا که شقیو دیدم کنار میلاد..اخ الهی قربونش برم چقدر ناز شده بود ناخوداگاه یک قطره اشک از چشمم چکید خودم همیشه از این گریه کردنا بدم میاومد ولی واقعا دست خودم نبود رفتم تو بغلش..و
شقی:میشا تروخدا اینجوری نکن منم حالم بد میشه ها..
من:ای کلک تو زودتر ازهمه جیم زدیا..
شقی:اره دیگه..
میلادم اومد کنارمون
میلاد:سلام میشا خانوم..
یک نگاه خشمگین کردم که گفت:اروم بابا چه خبرته؟
من:خیلی روت زیاده ولی خداییش چه لواشکی شدیا...
شقی:چشما درویش به کسی نمیدمشا واسه خودمه واسه شما اونوره...
من:فعلا که نمیشه برم پیشش چون مامانش هست...
شقی:بیخی بابا..
میلادو شقی نشستن کنار هم وعاقد خطبه رو خوند..
اصلا حواسم نبود کی خطبه رو خوندن فقط وقتی شقی بله رو گفت سرمو بالا اوردم..همون حرف منو توی ممحضرشیراز زدو باعث شدمن واتردین به هم نگاه کنیم وبحندیم...
رفتم بالاسر شقی بهش تبریک گفتم و یک دستبند صلا سفید خوشگل که خریده بودمو بهش دادم..
من:اقا میلاد خوب افتادی تو خورشت فسنجونا..یعنی شانس اوردی..
میلاد یک نگاه با عشق به شقی کردوگفت:قبول دارم..


با صدای بابا به خودم اومدم:دخترم گفتم بیای اینجا بشینی چون کارت داشتم..دیگه تو الان یک دختربزرگ شدی وباید خودت برای خودت وزندگیت تصمیم بگیری...
باهر تیکه از حرف بابا ضربان قلب من بیشتر میشد..
بابا:راستش امروز یک اقایی به اسم صابری زنگ زد وخواست که برای فردا بیاد خواستگاریه دختر یکی یدونه ی من.منم اجازه دادم یعنی اینکه فردا قراره خواستگار بیاد اگه خوشت اومد که هیچی اگه نیومد هم مثل خیلی های دیگه ردش میکنی...
کف دستام عرق کرده بود معنی این حالمو نمیفهمیدم...بامن من گفتم:
من:بابا....راستش...نمیدونم چی بگم....
بابا:هیچی قرارنیست بگی.فقط شما واسه فردا ساعت8حاضرو اماده باید باشید..
من:چشم..
بعدم پاشدم رفتم تو اتاق نمیدونم چرا این شکلی شدم من یک ادم خجالتی نبودم ولی نمیدونم چرا از بابام خجالت میکشم...
برای اتردین زدم:اتردین خیلی میترسم..استرس گرفتم شدید...
زد"برای چی؟چیی شده؟"
من:"قراره فردا بیاین خواستگاری من استرس گرفتم!!"
اتردین:"اخه استرس چرا؟"
من"اگه مامانت از من خوشش نیاد چی؟اگه بابات منو نخوادچی..اگه...اگه. ....اگه.
اتردین"میشا بس کن چقدر اگه اگه میکنی اولا که من مطمئنم خانواده ام ازت خوششون میاد..انقدر به من استرس نده.."
من:"باشه.من میخوابم شب بخیر"
اتردین"شب بخیر عزیزم.."
چقدر خوب بود که همه چی اروم بود..نمیدونم باید از این ارامش خوشحال باشم یانه این ارامش ارامشه قبل از طوفانه؟
انقدر باخودم کلنجار رفتم تا خوابم برد..
*********
بیدار که شدم ساعت3بود باورم نمیشد من تا این موقع خوابیده باشم..
بلند شدم رفتم دست وصورتمو شستم رفتم تو حمام..
یکم زیر دوش اب گرم موندمو حال کردم بعد اومدم بیرون..موهامو باسشوار خشک کردم نشستم پای لب تابم تا ساعت6...پاشدم دیگه حاضربشم اول موهامو لخت کردم بعدش پایینشو با بابیلیس فر دادم..یک لباس طلایی جذب خوشگل که یقه اش کرباتی بودوبایک جلیغه ی مشکی وجین مشکی پوشیدم موهامم ریختم دورم..یک ارایش طلایی هم کردم که جیگری شدم واسه خودم..لباسم جذب بود ولی نه از اون جذبایی که خیلی بد باشه بزنه تو ذوق وهمه ی سیستم بدنت تو چشم باشه..
ساعت 8 بود که زنگ خونه صدا دادو من قلبم اومد تو جورابم..
اول اقایی باموهای جوگندمی داخل شد که قیافه ی پرجذبه ای اشت.پشتش مادر اتردین اومد تو با من روبوسی کرد..
من:سلام خانم صبایی.
-سلام عروس گلم..ماشاالله پسرم جواهر پیدا کرده..
وای که من داشتم اونجا از خنده پس میافتادم..بعد خواهر اتردین وشوهرش وعسل و در اخرهم که اقامون..
یک دسته گل گرفته بود دستش . اول از همه به تیپش نگاه کردم.خوب بود یک کت مشکی بابلوز سفید وکربات مشکی باریک...وای من مردم..
دست وگل و که اومد بده بهم اروم جوری که من بشنوم گفت:
اتردین:تیپت تو حلقم..خوشگل شدی..
منم به ارومی گفتم:بودم تو چشم نداشتی ببینی..
اروم خندیدو رفت روی یک مبل تکی نشست..وای که چقدر من از این قسمتا بدم میاد رفتم چایی تعارف کردم وبرداشتن.وحالا از همه در حرف میزدن الا خواستگاری مثلا واسه ما اینجا جمع شده بودنا
حرف دلمو بابای اتردین زد:خب اقای اسایش اگه اجازه بدید بذارید این دوتا جوون برن باهم حرف بزن بعد اگه به نتیجه ایی رسیدن ادامه بدیم..
باباهم موافقت کردو گفت:میشا دختر برید تو اتاق..
من:چشم..
بعدم پاشدم رفتم نمیدونم چرا هی قلبم تند تند میکوبید..
رفتم تو اتاق اتردین اومد تو دروبست من که خودمو به زور تا اون موقع نگه داشته بودم خودمو پرت کردم تو بغل اتردین و سرمو گذاشتم روسینه اش که شاید اینجوری اروم میشدم..
اتردین:اروم عزیزم ترسیدم..خب میشا ما الان درباره ی چی باید بحرفیم؟
من:درباره ای این که چه غذایی شما دوست دارید بپزم براتون هرشب؟یرقان با نون..یرقان با نوشابه؟
خندیدوگفت:اخ اخ اروم چرا حالا انقدر عصبی؟
من:نمیدونم حالم بده..
تو بغلش فشارم دادوگفت:بیخی بابا..
نشستم رو تخت اونم نشست کنارم..
من:اتردین یعنی الان ما باید باهم چند ماه دیگه ازدواج کنیم؟
اتردین:چند ماه چیه تو همین هفته..
من:چی؟!!
اتردین:توهمین هفته..
من:چرا انقدر زود؟
اتردین:چون من نمیتونم از زنم یک دقیقه دیگه دوربمونم..
من:امیدوارم بشه ولی فکرنکنم امکان پذیر باشه..
اتردین:چرا امکان پذیر..حالا بیا فعلا بریم پایین..
باهم از اتاق اومدیم بیرون و.....


مامان اتردین:به به هزاز الله واکبرچقدر بهم میان..
من که لبو شده بودم اتردینم ریز ریز میخندید..
بابای اتردین:خب دخترم نظرشما چیه؟
من:خب من...خب من..
بابا:دخترم خجالت نکش...جوابت مثبته یا منفی؟
من:راستش نمیدونم...
مامان اتردین:عروس گلم خب خجالت میکشه دیگه بعدم این گونه های گل انداخته اش داره میگه جوابش مثبته دیگه..
بعدم همه خندیدن ودست زدن.این اتردینم که فقط میخندید..
حالا بحث بحث مزخرفه مهریه شد!وبالاخره 1000سکه به توافق رسیدیم..اخه من موندم برای چی مهریه تعیین میکنیم؟والا..
حالا قرارشد پس فردا هم یک دفعه دیگه برای نشونو این چرت وپرتا بیان...
وقتی رفتن من باتنی خسته به تخت خوابم پناه بردم...
از زبون اتردین
باورم نمیشه که دیگه میشا مال خود خودم شد..یک ذوقی داشتم که نگو..عسل کنارم نشسته بودو من باموهاش ور میرفتم.برای سامیار فرستادم
"داداش ممنم به عشقم رسیدم از این به بعد دیگه مال خودم شده.."
زد"اوهههه بابا ایول.خوشحالم کردی.."
بعد از مدتها یک خواب راحت کردم...
****
دو روز مثل برق وباد گذشت وما دوباره رفتیم خونه ی میشایینا..اینسری یک حلقه بردیم که ساده بودو روش فقط یک نگین بود ساده بود اما شیک..انقدئر ازاین مراسما بدم میاد فقط میخواستم هرچی زودتر بامیشا بریم زیر یک سقف یک لبخند نشست گوشه ی لبم که میشا چون کنارم نشسته بود گفت:هی به چی لبخندمیزنی؟
من:به این که ببرمت خونه وای چه شب رویایی میشه اون شب بعدم با شیطنت خندیدم که میشا گفت:بی حیا..بمیری اعصابمو خورد کردی..
اومد ازکنارم پاشه که بابام گفت:کجا عروس گلم؟از دست شوهرت فرارمیکنی؟
میشا:اخه پدرجون نمیدونید چیا میگه که میدونه من بدم میاد هی میگه..بابام خندیدو روبه من گفت:
بابا:هی پسر این عروس منو انقدر اذییت نکنا..
بعدم کنار خودش براش جاباز کرد و گفت:بیا بشین اینجا عروس گلم ببینم بازم اذییتت میکنه..
میشا برگشت طرف منو گفت:سوز به دلت من رفتم پیش پدر جونم بشینم تو هم تو خماری بمون..
بااین حرفش همه خندیدیم و نشست کنار بابا..
یکم بعد دیگه قصد رفتن کردیم...


دیگه به اتردین وابسته شده بودم اگه یک روز باهاش حرف نمیزدم دیوونه میشدم..عروسی هم انداخته بودیم جمعه والان دوشنبه بود..عروسیو زود گرفتیم اونم چون که ایلارینا میخواستن دوشنبه برن لندن هم برای معالجه ی عسل هم کار علی اقا..
مامان بابای نفس هم دعوت کرده بودم وهمه چی اماده بودو قراربود امروز نفس .سامی و راستین بیان..اخ گفتم راستین چقدر اون فسقلی رو دوست داشتم...
زنگیدم به شقی:جانم
من:سلام عزیزم..
شقی:سلام خوبی؟
من:اره..تو میای فرودگاه من که دارم میرم..
شقی:مگه میشه نیام..
من:خب میخواستم فقط همینو بپرسم...پس میبینمت دیگه فعلا بابای..
شقی:بابای...
و قطع کرد...دل تو دلم نبود.قرار بود اتردین بریم خونه ی اتردینینا برای بار اول..
صدتا لباس عوض کردم که برای شب ببینم چی بپوشم که اخر سرهم تصمیم گرفتم یک لباس خیلی ساده بپوشیم یک لباس لیمویی رنگ پوشیدم که یقه شل بود پوشیدم بایک شلوارجین مشکی..بعداز کلی اراویرا(ارایش)کردن راه افتادیم..وقتی رسیدیم بابا پارک کردو باهم رفتیم تو..مادر جون جلوی در وایساده بود.
رفتم احوال پرسی کردم و یکم ماچ بلبلی کردیم که گفتم:
من:مادرجون اتردین نیست؟
لبخند زدوگفت:چرا تو اتاقشه..
من:باشه من رفتم پیشش...
بابام از پشت باخنده گفت:تو اتاقشم نباید از دست تو ارامش داشته باشه؟
مادر جون به حمایت من در اومد وگفت:از خداشم باید باشه..
من:اقا نعمت گرفتی؟
بعدم دوییدم تو اتاق..
اروم دروباز کردم که دیدم رو تخت داز کشیده وساعدشو گذاشته رو چشماش.پاورچین پاورچین رفتم کنارش اروم خوابیدم بغلش که دستشو دورکمرم حلقه کرد.
من:ا بیداری؟
اتردین:اره..
من:بیا بعد به ادم میگن تو اتاقشمنباید از دست تو راحت باشه؟والا
تو چشمام زل زده بود نمیدونم چرا هروقت به چشماش نگاه میکردم یک حالی میشدم..اروم صورتشو اوردجلو زیر گلومو بوسید بعد لاله ی گوشمو وبعدش گونه امو همینجوری داشت ادامه میدادکه گفتم:
من:ا اتردین نکن دیگه دیوونه شدی؟
اتردین:اره دیوونه شدم.میدونی چقدر توی این مدت که ازت دوربودم عذاب کشیدم؟حالا بذار جبرانش کنم..
دلم براش سوخت انقدر این جمله رو پرتمنا کفت که دهنم بسته شد..
منو همچین به خودش فشارمیدادکه هرلحظه منتظر صدای شکستن استخونام بودم صورتشو اورد جلو ولبامو با لذت بوسید.پاهامو دور کمرش حلقه کردم که دستاش رفت سمت دکمه های مانتوم سرع خودمو کشیدم کنار گفتم:چی کار میکنی؟
اتردین:میشا اذییت نکن بذار یکم...
وسط حرفش پریدمو گفتم:تمومش کن بسه دیگه..
بعدم با اخم از اتاق زدم بیرون..اعصابم از دستش خورد شده بود منم میخواستم ولی نه حالا.کم تر ازیک هفته دیگه میتونیم ولی الان نه..
بازوم از پشت کشیده شد برگشتم طرفش با اخم غلیظی بهش نگاه کردم گفت:ببخشید اصلا حواسم نبود دارم چیکار میکنم..
دستمو از دستش بیرون کشیدمو گفتم:ولم کن..
دوبار دستمو تو دستش گرفت ولی محکم تر هرچقدر تلاش میکردم نمیتونستم از دستش در بیارم..
درحالی که اشک توچشمام جمع شده بود به سینه اش مشت میزدم میگفتم:ولم کن چیه میخوای عذابم بدی؟فکرکردی فقط تومیخوای؟نه منم میخوام ولی نه حالا.نه وقتی که یک هفته مونده به عروسیمون..
منو کشید تو اغوششو گفت:ببخشید گلم..شرمنده ام بخدا..
من:نه اتردین ولم کن..
بعدم دستمو از دستش بیرون کشیدمو رفتم پیشه بقیه..تا اخر شبم دیگه باهاش حرف نزدم..
********
ساعت 3بودکه داشتم حاضرمیشدم برم فرودگاه..گوشیم زنگ خورد اتردین بود برداشتم:بله؟
اتردین:میشا خانومی منو بخشیدی؟
من:نه..
اتردین:چیکار کنم ببخشید گفتم که..
من:اتردین بس کن...
اتردین:باشه پس فقط میام دنبالت قول میدم اصلا باهات حرف نزم حله؟
من:باشه..
وقطع کردم..تو دلم ازش دیگه دلخور نبودم همین که پشیمون بود کافی بود ولی حداقل یکم باید اذییتش میکردم وگرنه اوموراتم نمیگذشت..
یکربع بعد اتردین اومد دنبالم ومن سوار شدم وراه افتادیم..
سکوت خیلی بدی بود دلم نمیاومد اذییتش کنم به خاطرهمین سرمو گذاشتم رو شونه اش که با تعجب بهم نگاه کرد..
من:هان؟چیه؟نمیشه به شوهرم تکیه بدم؟
اتردین لبخندی زدوگفت:نه خانومم راحت باش...

نفس مهماندار- مسافرين محترم لطفا از در هاي خروجي خارج شويد اميدوارم پرواز خوبي رو تجربه كرده باشيد با ارزوي ديدار مجدد شما مديريت ….. كمربندمو باز كردمو اروم از صندلي بلند شدمو با ساميار از هواپيما خارج شديمو رفتيم سمت گمرگ تا چمدونارو تحويل بگيريم من- من نميدونم چرا گمرگ اينجارو خيلي سخت ميگيرن بعدم خم شدم تا راستينو كه تو كرير خوابيده بود بغل كنم الهي پسمل مامان داشت تو خواب شير ميخورد كه سامي گفت سامي-خانومم بزار بچه بخوابه ديگه الان بيدارش ميكني بدخواب ميشه من-نه نه اصلا كمرش تو اين كرير درد ميگيره كمربندشم كه ميبنديم كلافه ميشه گشنه اشم هست سامي-اي خدا به داد من برس كه بايد دوتا بچه همزمان بزرگ كنم داشتيم با ساميار كل كل ميكرديم كه گفتن اضافه بار ميخوريد منو ميگي نزديك بود قاطي كنم هردفعه كه ميرفتيم يكي از اين كشورا بايد خدادتومن اضافه بار ميداديم اي بمونه تو گلوتون مثلا چه ايرادي داره يكي زياد خريد كنه يا سوقاتي بياره حدود يه ساعت دو ساعت توي گمرگ معطل شديم ديگه داشت خوابم ميبرد كه كارامون تموم شد داشتم همش بپر بپر ميكردم مامانيناو مامان سميارو ميشا با شقايقو پيدا كنم با هيجان رو به ساميار گفتم من-اوناهاشن اوناهاشن تند تند دست تكون دادم كه مامانينا ديدنم ساميار با اون دستش كه ازاد بود كمرمو گرفتو با صدايي كه توش رگه هاي خنده بود گفت ساميار-عزيزم انقدر تكون نخور همه دارن نگامون ميكنن تخس گفتم من-خب نگا كنن انقدر نگا كنن چشمشون دربياد روبه مامان كه زوم شده بود رومونو از همين فاصله ميتونستم تشخيص بدم كه الان بغضش ميشكنه با اشاره كرير راستينو نشون دادم ساميار كه ديده بود گفت ساميار-بچه خوابه نفس من-نگاه كن توي اين شلوغي هم بيدار نميشه ساميار حواست چيزي بگه كه روي پنجه پا بلند شدم زود لپشو بوسيدم من-جون من دودقيقه واستا بدون اينكه چيزي بگه واستاد خم شدم روي كرير لپ راستينو ناز كردم الان ديگه بايد بيدار ميشد از كي بود خوابيده بود من-راستيني عزيزم راستين مامان اروم چشماشو باز كرد روي دستشو اروم بوس كردمو از توي كرير درش اوردم برگشتم سمت چشماي مشتاق مامانينا دست راستين براشون تكون دادم راستين توي بغل من بود دست ساميار دورم حلقه شده بود لبخند روي لبامون نشون دهنده ي يه خانواده ي خوشبخت سه نفره بود چشم چشم كردم ستار رو پيدا كنم چشمم روي يه دختر 20 بيستو يك ساله ثابت موند كه زوم شده بود روي راستين سرمو بردم نزديك گوش ساميار من-سامي ستاره همون مانتو خاكستري است؟ سامي يه لبخند روبه ستاره زدو گفت سامي-اره خودشه هرچي نزديك تر ميرفتيم بيشتر استرس ميگرفتم من-سامي من نصف فاميلاي تورو نميشناسم سامي-خب منم نميشناسم من-هي به مامان گفتم نياييد فرودگاه ببين چجوري كل خاندانو اورده فرودگاه نصف فرودگاهو پر كردن سامي هيچي نگفتو فقط سرشو تكون دادو خنديد من-ميگم يه وقت مامانت ناراحت نشه كه من به جاي اينكه بچه رو اول به اون بدم ميخوام بدم به ستاره خندش شديد شد من-اااااا سامي اذيت نكن ديگه به خدا از بست توي اين سرياله ساواش هست مادرشوهره روي نوه اش حساسه منم ميترسم مامانت اينجوري باشه ساميار فشار دستشو روي كمرم بيشتر كرد وقتي از پشتشيشه رد شديم اينور همچين مامانيناو خاله اومدن سمتمون يه لحظه ترسيدم من-اوه اوه ساميار حمله شد بهمون برگرديم سامي سرشو گرفته بود پايينو ميخنديد من-هي من هيچي نميگم هي من هيچي نميگم انقدر نخند ديگه بر خلاف انتظارم كه الان مامان منو ميگيره توي بغلش ابلمبو ميكنه مامان ساميارو بغل كرد كه لرزش شونه هاي ساميار بر اثر خنده بيشتر شد ساميار-سلام مادر جون مامان-سلام پسرم من- مامان دخترت اينجاست بابا افسردگي گرفتم يكي منو بغل كنه ميشا سرشو گذاشته بود روي شونه ي اتردينو شونه هاش ميلرزيد فكر كنم قيافم خيلي پكرو وارفته شده بود اينا اينجوري شدن بابا-بيا بغل خودم دختر بابا درحالي كه ميرفتم توي بغل بابا گفتم من-بفرما اونموقع هي ميگن دخترا بابايي ان مادرا جبهه ميگيرن راسته ديگه مادر تا داماد ميگيره اصلا يادش ميره دختر داره صد رحمت به باباي خودم ديگه حس كردم راستين دار توي بغلم له ميشه اروم از تو بغل بابا دراومدم و روبه جمع گفتم من-بچم عمه اشو ميخواد هي به من ميگه پس عمه ستاره ي من كو؟ مادرجون كه توي بغل ساميار بود ساميار يه چيزي درگوشش گفت كه خنديدو اومد سمت من ستاره هم از سمت ديگه دعا ميكردم يه وقت ناراحت نشده باشه بچه رو ميخوام بدم به ستاره ستاره روبه روم واستادو گفت ستاره-سلام زن داداش با يه لحن خنده داري گفت كه خندم گرفت منم با همون لحن گفتم من-سلام خواهر شوهر مادرجون اومد سمتمون يكم خم شد روي راستينو گفت مادرجون-هزار ماشالا مثل ماه ميمونه ستاره رنگ چشماش باهات مو نميزنه ستاره راستيو بقل گرفت مادرجونم منو منسلام مادرجون مادرجون-سلام به روي ماهت مباركت باشه من-ممنون از توي بغلم دراومدو يه گردنبند تك نگين باريكو ناز از گرندش دراوردو دستمو گرفت انداخت توي دستمو مچمو بست مادرجون-به خانواده ي مهرارا خوش اومدي يه لبخند بهش زدم كه چال گونه هام پيدا شد من-مرسي مادرجون مادرجون-قابل نداره خوشحال ميشم مامان ژاله صدام كني من-حتما با بقيه هم روبوسي كرديم تا رسيديم به ميشاو اتردينو ميلادو شقايق من-به به زوج خوشبخت ساميار- بالاخره تلسم شما هم شكست اتردين-خبر نداري شاخ قول شكستم ميشا-وظيفت بود من-شما چيكار ميكني شقايق خانوم متاهل بودن كيف ميده شقايق-اي بدك نيست ميلاد-كه بدك نيست كي بود ميگفت بيا خاستگاري وگرنه با پرهام ازدواج ميكنم همگي خنديديم من-بچم كو؟ ساميار-راستين بغل مامانته اتردين-خدمونيم اين راستين خيلي شبيه منه ساميار-باز گفت باز گفت من نميدونم چيه راستين شبيه توا هي ميگي ميشا-هيچيش من-بفرما زنتم ميگه هيچيش اتردين-دارم برات ميشا خانوم ميشا-چيو داري؟ اتردين-هيچيو بابا چرا گارد ميگيري يكم گفتيمو خنديدمو از فرودگا دراومديم و هركي سي خودش مامان ژاله و مامان ديدني بودن مامان ژاله-نفس جان بياييد بريم خونه ما مامان-نه ژاله جون من خونه رو اماده كردم ساميارو من همزمان گفتيم من-مامان ميريم خونه مامان ژاله ساميار-مامان جون ميريم خونه نفس اينا راستين توي بغل ستاره خوابيده بودش رفتم از بغل ستار بگيرمش گه ديدم بدجور غرق خوابه دلم سوخت من-مامان راستين بغل ستاره خوابيده ميريم خونه مامان ژاله فردا مياييم خونه شما تا خونه ساميار اماده بشه مامان يكم پكر شد ولي چيزي نگفت موقع خدافظي در گوشش گفتم من-مامان من الهي قربونت برم ناراحت نشي يه وقتا بزار از همين شب اولي رگ خواب مادر شوشو دستم بياد خنديدو گفت مامان-برو دختر برو به سلامت ناراحت نميشم


نفس اه چرا بالا نمياد رومو از اينه گرفتمو چرخيدم سمت سامي كه با بالا تنه ي برهنه خم شده بود روي تخت تا پيراهنشو برداره من-سامي سرشو چرخوند سمتم سامي-جانم من-بيا زيپ لباسمو بكش بالا دستم نميرسه بدون اينكه لباسشو برداره اومد سمت سامي-بچرخ عزيزم چرخيدمو موهامو از پشت جم كردمو اوردم سمت راست شونه ام من-راستين هنوز خوابه؟ زيپو كشيدو بالا و سرشو خم كرد چونه اشو گذاشت سمت چپ شونه ام يه نفس عميق كشيدو بدون توجه به سوالم گفت ساميار-اخرم اسم عطرتو بهم نگفتي بدون نگراني از اينكه موهام خراب ميشه خنديدمو سرمو بردم عقبو چسبوندم به سينه اش يه دستمم گذاشتم روي گونه اش كه دستمو گرفتو گذاشت رو لباش من-دير شد عشقم اماده شو كه دير برسيم ميشاو اتردين پدرمونو درميارن سرشونه امو بوسيدو رفت سمت پيراهنشو از روي تخت برداشتش تا بپوشدش يه بار ديگه خودمو توي اينه چك كردم ارايشگاهي كه با ستاره رفته بوديم كارش حرف نداشت چشمامو دودي مشكي و تركيب خيلي كمي از بنفش كار كرده بودو با ريملي كه روي مژه هام زده بود نماي چشممو دوبرابر كرده بود با رژ لب بنفش همرنگ لباسم رژ گونه امم به خواست خودم خيلي نامحسوس به رنگ اطلسي كار كرده بود موهامم كه يه روز قبل اومدنمون به ايران توي فرانسه مشكي كرده بودم فر كرده بودو فرق كج شلوغ جمعو باز درست كرده بود اونور فرق كجمم سه تا نگين از جنس نگينايي كه روي بالا تنه ي لباسم كار شده بود زده بود خودم كه خيلي راضي بودم لباسمم حرير بنفش دكلته بود كه از جلو يه چا تا يكم بالاي زانو ميخورد كه وقتي را ميرفتم باز ميشدو مدل جلو كوتاه پشت بلند ميشد يكم عطر ديگه به پشت گوشمو مچ دستام با زير گلوم زدمو رفتم سمت سامي كه با گره كراواتش ور ميرفت من-بده من برات ببندم كرواتو از گرفتمو يقه لباسشو گرفتمو يكم كشيدم پايين تا راحت تر گره بزنم كارم كه تموم شد با لذت يه بار ديگه براندازش كردم كتوشلوار اندامي مشكي كه فيت فيت تنش بود با كروات همرنگشو پيراهن بنفش يقه كتشو درست كردمو گفتم من-بريم ديگه دير شد كمك كرد مانتوي بلندمو كه بلنديش تا روي مچ پام بودو بپوشم بعدش دستشو حلقه كرد دور كمرو باهم از در رفتيم بيرون و رفتيم سمت اتاق راستين خم شدم روي تختش من-سامي بچم طفلكي تازه يه ربع خوابيده بدخواب ميشه الان بيدارش كنيم اروم بلندش كن اون كريرم نميخواد ببريم كمرش درد ميگيره سامي- اخه عزيز من كريرو نبريم پس چيكار كنيم ميخواي همش بغلت بگيريش من-باشه ميبريم ولي الان اروم بلندش كن بيدار نشه حداقل تا برسيم تو ماشين خوب بخوابه بدخواب نشه سامي-باشه اروم راستينو كه يه سرهمي سفيد تنش كرده بودمو بلند كردو داد دست من جلوي در مامان ژاله با ستاره منتظر بود مامان ژاله-ماشالا ماشالا زري(مستخدم) برو براشون اسفند دود كن بچه هامو چشم ميزنن من-اين حرفا چيه مامان ژاله مامان ژاله-نه دخترم تو نميدوني همچين كه از پله ها سه تايي اومديد پايين چشمام ميخكوب شد روتون ستاره-واي مامان دير شد ساميار-اره اره بريم تا برسيم توي راه راستين خوابيد داشتم فكر ميكردم بيچاره ميشا چه استرسي الان داره ديروز كه مامانينا درمورد جشن خودمو سامي پرسيدن گفتيم تا خونه ي سامي كه قبل اينكه بياييم داده بوديم دست دكوراتور اماده بشه و ساميارم توي بيمارستاني كه بابا قبلا توش كار ميكرد جا بيوفته و داداش سامي از خارج برگرده يه 6 ماهي طول ميكشه تا اونموقع صبر ميكنيم من كه ميگفتم اصلا جشن نميخواييم ولي با اخمو تخم ساميارو حرفاي مامانو ماما ژاله كه ميگفتن ارزو داريم و فلان كلا قضيه منتفي شد و گفتيم جشنو يكم دير تر ميگيريم از ماشين كه پياده شديم مامان ژاله گفت مامان ژاله-نفس جون راستينو بده من نگه ميدارم من-زحمتتون ميشه خودم نگهش ميدارم مامان ژاله-چه زحمتي عزيزم ستاره هم هست ساميار- پس مامان شما بريد پيش مامانيناي نفس كه تنها هم نباشيد مامان ژاله-باشه پسرم شما راحت باشيد مادرشوهر خوب داشتنم نعمته ها انقدر ميگن بچه داري سخته والا من كه هيچي نفهميدم از بست مامان ژاله هوامو داشت من-پس راستين فعلا بغل ما باشه رفتيم تو ميدمش به شما مامان ژاله-باشه راستينو دادم دست سامي بچم توي بغل سامي گم ميشد خودمم دستمو حلقه كردم دور بازوشو با مامانينا رفتيم تو


تو ماشین نشسته بودیم و داشتیم میرفتیم سمت سالن.اتردینم بدتر از من عشق سرعت ب سرعت میرفت من خرکیف بودم..
من:اخ کمرم..
اتردین دستمو گرفت تو دستش وگفت:چی شده عزیزم؟
خندیدمو گفتم:این عکاسه از بس گفت اینوری کن اونوری کن کمرم درد گرفته نمیتونم راست راه برم..
اتردینم خندیدوگفت:باید مدارا کنی دیگه... تازه فردا برات کاچی میارن حالت خوب میشه...وای امشب چه شبیست...
به پرویی این بشر خنده ام گرفته ازیک طرفم قرمز شده ام ولی کم نیاوردم گفتم:چشما درویش هیزز..اصلا تو امشب حالت خوب نیست من میرم خونه بابام..
اتردین خندیدوگفت:اهکی..حتما..
من:خدا امشب وبخیر بگذرونه..
بالاخره رسیدیم به سالن اتردین اومد درو برام باز کردو پیاده شدم واقعا عالی شده بود یک کت وشلوار مشکی که قشنگ هیکلشو نشون میداد بالباس سرمه ای وکروات ابی سرمه ای..
دستشو گرفتم و باهم رفتیم تو سالن..انگار داشتم رو ابرا راه میرفتم خیلی حال عجیبی بود تو چشمای اتردین عشق و میشد از دوکیلومتری هم دید تو دلم صدبار خدارو شکر کردم که خدا اتردینو بهم داد..هیچوقت باکسی دوست نشدم چون با خودمو خدا عهد بستم که من باهیچکسی دوست نشمو خدابهم نیمه ی گم شده امو بده..(بچه ها این حس خودم تو واقعیته نگید از روی هما نوشی بخدا این حس خودمه ربطی هم به هما نداره..)
وارد سالن که شدم اول از همه نکاهم به روی عسل موند که داشت جلو پامون گل میریخت خیلی نمک شده بود خیلی..
اتردین دم گوشم گفت:حال کن کلا خوشتیپی تو خونمونه..
خنده ام گرفت..باسر دنبال سامی ونفس ومیلاد وشقی گشتم..
اتردین:خانم گشتم نبود نگرد نیست..
خندیدم وگفتم:اتردین دو مین حرف نزن من این نفس وشقی وپیدا کنم...
بالاخره پیداشون کردم وای که هر دوتاشون جیگر شده بودن خوش به حال سامی ومیلاد..
نفس و سامی و شقی ومیلاد اومدن سمتمون...
نفس:هیییی میشا چه ناز شدی من که دخترم دلم برات ضعف رفت..
اتردین:وای نفس پس ببین من چی کشیدم..
نفس:اخییی..
من:نفس خفه شو این همین جوری نزده میرقصه...
میلاد:از خداتم باشه دوستم اومده خواستگاریت...
من:جان فشان زیاد داشتم..
سامی:اوههه بله..
اتردین دم گوشم گفت:من امشب میدونم وتو..
من:اتردین بیند در خواب پنبه دانه..
شقی تو چشماش اشک حلقه بست..
من:ااا شقایق؟گریه چرا؟
با این حرفم همه به شقی نگاه کردن..
دسته اتردین وول کردم رفتم شقی وبغل کردم.
من:شقایق گریه نکن تو الان باید باید شاد باشی...
شقایق:میشا دلم برات تنگ میشه..
من:اخه من مگه دارم میرم بمیرم بخدا قول میدم بیام روت خیمه بزنم.گریه نکن دیگه..
شقایق:میشااا.
من:خب بابا تسلیم..گریه نکن..
رو به میلاد گفتم:داداشی مواظب ایم ابجی من باشا خیلی دلش نازکه..
میلاد یک نگاه با عشق بهش کردو گفت:میدونم باشه..
نفس:خب دیگه اول برید برقصید..
من:اخ جون بریم..
دست اتردینو کشیدم رفتیم وسط..
از همون بچه گی من عشق رقص بودم..
دم ارکس گرم یک حالی بهمون دادو اهنگ
چشام تو رو می بینه ازشهاب رمضان گذاشت
بدعادت کردی چشمامو از اون وقتی که اینجایی
تو با آرامش چشمات با این لبخنده رویایی .
همه حرفها همه شعرها بی تو تصویری از دردن
چشات معیاریرو تو قلبم عوض کردن .
کسی مثله منه عاشق به احساسه تو مومن نیست
میخوام افسانه شم باتو میدونم غیر ممکن نیست
تورواز وقتی که دیدم چشامو روهمه بستم .
همه عالم میدونن که به چشمهای تو وابستم
دیگه قلبم با آهنگه نفس های تو مانوسه
تو که میخندی انگاری منو خوشبختی میبوسه
بد عادت کردی چشملمو ته این قسه پیدا نیست
تو انقدر خوبی که جزتو به چشمم هیچی زیبا نیست .
واسه تو من کمم آره
تو حقت بیشتر از اینهاست
ولی زیبای مهتاب توی نگاه شب پیداست
آره تو از چشمام خوندی چقدر از دلهره خستم
اگه آرامشی دارم اونو مدیونه تو هستم
دیگه قلبم با آهنگه نفس های تو مانوسه
تو که میخندی انگاری منو خوشبختی میبوسه
بد عادت کردی چشمامو ته این قصه پیدا نیست
تو انقدر خوبی که جزتو به چشمم هیچی زیبا نیست

وقتی که اهنگ تموم شد اتردین یک نگاه بهم کرد و سرشو اورد جلو لبامو بوسید وهمه دست زدن...اخ که چه حالی داد خداییش تانگو رقصیدن با عشقت یک عالمی داره..
باهم رفتیم نشستیم
من:خیلی نامردی اتردین..
اتردین متعجب پرسید:چرا؟!!
من:چون چ چسبیده به را..خجالت کشیدم جلوی این همه ادم منو بوسدی....
سرمو انداختم زیر..
اتردین:اخ همین خجالتاته که منو دیوونه کرده و..
همون موقع ستاره اومد گفت:به به عروس خانوم..
من:سلام خوبی عزیزم..
ستاره:شما بهتری..صداشو اورد پایین گفت:چه حالی کردی اتردین بوسیدت اره؟
من:خفه شو داشتم از خجالت اب میشدم..
ستاره:از بس خری..
من:ستاره ای کاش داداش سهیلم اینجا بود پایه رقص همه ی فامیل اون بود..
دوباره اشک تو چشمام حلقه بست..
ستاره با بغض گفت:ا ا گریه نکنیا.مطمئن باش سهیل الان اینجاست..
برگشتم سمت اتردین که دیدم ارمیتا دخترعموم که باسهیل وستاره اسمشو گذاشته بودیم مارمولک خوناشام داره بااتردین حرف میزنه..
من:اه این مارمولک خوناشام اومده چسبیده به این اتردین...
ستاره:برو شوهرتو صاحبی کن من رفتم..
رفتم دست اتردینو گرفتم رو به ارمیتا گفتم:سلام ارمیتا جان.خوبی؟
ارمیتا:ممنون عزیزم..
اتردین:میشا جان ارمیتا خاونم اومدن با شما حرف بزنن دیدن داری با ستاره حرف میزنی داشن بامن حرف میزدن..
باحرص گفتم:بله..
اتردین ریز ریز خندید که یکدونه باپام زدم رو پاش که یک اخ کوچولو گفت..
ارمیتا اومد سمتم وگفت:مبارک باشه عزیزم..خدایییش چه شوهر مودب وفهمیده ای داری..
بعد زیر لب گفت:بیچاره حیف شد..
اخ من امپرچسبوندم..اونم رفت ومن داشتم حرص میخوردم..
اتردین:اروم میشا جان حالا نترکی..
من:اتردین میگیرم لهت میکنما..
اتردین:ا چرا؟!!
با حرص گفتم:خب چه معنی داره تو انقدر خوشگلی همه بهت گیرمیدن؟اخه مردم باید انقدر خوشگل باشه...
خندیدوگفت:خیلی ممنون..دیوار کوتاه تر از من گیرنیاوردی اینجوری به من گیر دادی؟
من:نه...
بعد باهم خندیدم..
میلاد:به چی میخندید...
من:به توچه؟صحبت زن وشوهری بود..
میلاد:اهان..باشه..
من:چیکار داری حالا؟
میلاد:هیچی..
اتردین:خب پس به سلامت..
ما داشتیم با زنمون اخطلات میکردیم...
میلاد:ایششش..
خندیدمو گفتم:میبینم این ایشش شقی هم رو تو تاثیر گذاشته..
میلاد:اره..
وبا اتردین شروع کرد حرف زدن..
به جمع نگاه کردم که صورت قرمزنفس نظرمو جلب کرد..خنده ام گرفت..یک نگاه به سامی کردم که مارمولک خوناشام داشت باهاش حرف میزدو عشوه خرکی میاومد..
من:اتردین من برم یکی از انفجار نجات بدم الان میام..
اتردین:باشه عزیزم برو..
رفتم سمت سامی گفتم:سامیار جان؟
با تعجب بهم نگاه کرد اخه من همیشه پسوندام با فحش همراه بود برای این سامی بدبخت..
سامی:بله؟!
من:یک لحظه بیا..
اومد سمتم دستشو گرفتم بردمش سمت نفس دستشو گذاشتم تو دست سامی گفتم:زنت ایشونن نه ارمیتا..
نفس:نه این سامی هوس کرده دوباره یکدور بیاد فرانسه...
سامی خندیدوگفت:نه بخدا داشتم دنبال راه فرار میگشتم این ارمیتا خیلی اویزونه..
من:اویزون واسه یک لحظه اشه..
بعدم رفتم پیش اتردین..
*****
ساعت نزدیکای 12 بود که تازه داشتن غذا میدادن..شام به صورت سلف سرو میشد چندین نوع غذا هم بود..بیرون سالن حالت یک باغ بود که کسایی هم سن باباوپدر جون میتونستم بشینن اونجا یک طرفشم کل خوراکی و قلیون بود..
شام مارو توی یک کشتی چوبی که بیرون محوطه بود میدادن..پشت یک میز که خیلی رویایی چیده شده بود..واقعا دم اتردین با این سلیقه اش جیز..
کنار هم نشستیم غذا بخوریم..بهترین غذای عمرم وخوردم.
ساعت1 بود که همه قصد رفتن کردن..


به قول اتردین مراس عذا داری شروع شد..مامانینا که گریه میکردن بابام هم اشک تو چشماش حلقه زده بودولی با شوخی میگفت..
بابا:ای بابا دختر میمونه میترشه گریه میکنید میره گریه میکنید بسه دیگه..
رفتم مامانمو بغل کردم گفتم:مامانی الهی قربونت برم گریه نکن دیگه منم داره اشکم در میاد بخدا..
مامان:چه زود بزرگشدی دختر..
من:ا مامان تروخدا گریه نکن دیگه..
بعدم رفتم بغل بابام..اخه چه جوری باید از این دوتا فرشته جدا بشم؟خدایا خودت کمکم کن..هرچند کنار اتردین این چیزا کمرنگ میشه ولی بازم...
یکمم تو بغل مادر جون موندمو باهاش حرف زدم اونم سفارش میکرد که حواسم به خودمو اتردین باشه واین حرفا..
اتردین رفت بغل مامانشو یکم باهم حرف زدن وسعی کرد مامانشو بخندونه ولی موفق نشد..رفت جلوی باباش باباش یکهو کشیدتش تو بغلش و ششروع کرد گریه کردن...واقعا دیدن گریه یک مرد خیلی سخته..من که اصلا حالم گرفته شد...
من:قبول نیست منم میخوام برم غل پدرجون..
پدرجون خندیدو اتردین ول کرد منو بغل کرد...
اروم جوری که منو خودش واتردین بشنویم گفت:اگه پسرم اذییتت کرد بهم بگو خودم حالشو بگیرم...
خندیدم واتردین گفت:دکی بابای ما روباش..بابا اگه این منو اذیتت نکنه من اینو اذییت نمیکنم..
پدر جون:ای پدر سوخته من که میدونم تو چقدر این عروس گلمو اذییت کردی..
باهم خندیدیمو من عسل و که بغلم وایساده بود وبغل کردم گونه اشو بوسیدم گفتم:عسل خانوم باید قول بدی بیای خونه ی ما باشه؟من دلم برات تنگ میشه ها..
عسل:باسه..
اتردین اومد بغلم اونم عسل وبوسیدو گفت:من فدای کی بشم؟
عسل با لحن بامزه و با شادی گفت:عسل..
اتردین دستشو باز کردو عسل رفت تو بغلش...
اتردین:بهت بگم عسل خانوم اومدی خونه ی ما خبری از شکلات نیستا..
یکدونه زدم به بازوش وگفتم:نه عسل جونم دروغ میگه توبیا من برات یک عالمه شکلات میارم..
عسل و گذاشت پایین و رفت جلوی ایلار و دستشو گرفت وبوسیدو گفت:ابجی گریه نکن دلم میگیره..مگه من چند تا خواهر دارم..
ایلار:اتردین مواظب خودت باش..
اتردین:چشم امری باشه؟
ایلار:برید به سلامت..
منم یکم بغلش کردمو رفتیم سوار ماشین شدیم که بریم بوق بوق بازی!
اتردین میگازیدا.سامی هم با فراریش همه اش کنارمون بود..
نفس با صدای بلند از تو ماشینشون گفت:میشا حواست به خودت باشه ها این اتردین بهش اطمینان ندارم خطریه....
من:نترس از اونی که بغلت نشسته خطرناک تر نیست..
نفس:بیشعور..
بعدم صدای اهنگ وزیاد کردم تا ته
آخ که دیگه دلم میگه تمــــــوم دنیــــای منی
ستــاره های آســـــمونو واسه تو میارم زمین
آخ که تو تکــ ستـــاره ی شبای تیره و تارمی

آرزوهـــــام تو مشتمه وقتی تو میگی با منی

ای واااای بـــــاور نمی کنم که تو رو دارم

ای وااااای نمی دونـم نباشی چیه چارم
می خــــــوام اینو همه دنیـــــــــــا بدونن
اونایی که عاشق نیستن دیـــــــــــوونن
اخ که دیگه دلم میگه تمــــــوم دنیــــای منیستــاره های آســـــمونو واسه تو میارم زمین
آخ که تو تکــ ستـــاره ی شبای تیره و تارمی

آرزوهـــــام تو مشتمه وقتی تو میگی با منی



ای واااای بـــــاور نمی کنم که تو رو دارم
ای وااااای نمی دونـم نباشی چیه چارم
می خــــــوام اینو همه دنیـــــــــــا بدونن
اونایی که عاشق نیستن دیـــــــــــوونن



بین چه خـــــوبه حــــالم
آخـــــــــــه من تو رو دارم
اگـــه یه روز تو رو نبینمت
تمـــــــــــــــــــــوم ه کارم

اینو بدون من هــــر جایی که باشم

نمیشه از تو و نــــــــــگات جدا شم
نمیشه که یه لحظه بی تو سر شه
نمیشه زندگیم واسـه تو یه نفر شه


ببین چه خـــــوبه حــــالم
آخـــــــــــه من تو رو دارم
اگـــه یه روز تو رو نبینمت
تمـــــــــــــــــــــوم ه کارم

آوخ که دیگه دلم می گه ...
(چه خوب حالم از اشوان)


بالاخره رسیدم خونه.یعنی خونمون..یک برج 22طبقه که خونه امون طبقه18ش بود...
اتردین اومد درو برام باز کردو خم شد گفت:بفرمایید مادمازل..
باخنده گفتم
من:ممنون..شرمنده اقا پول خورد ندارم..
اتردین دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:که پول خورد نداری؟صبرکن بریم بالا من میدونم و تو...
من:ا اتردین مثل این مرد خرابا حرف نزن..
اتردین:چشم گلم..
بعدم دستمو گرفت و رفتیم تو...در وکه بست زیر زانومو گرفت بلندم کرد.
من:ا دیوونه چی کار میکنی؟کمرت میشکنه..
اتردین:اخه نه این که بشکه تشریف داری..
خندیدم..و اون از پله ها منو برد بالا..
من:اتردین 17 طبقه رو میخوای اینجوری بری بالا...
اتردین:اره مگه چیه..نمیخوام خانومم خسته بشه..
من:خب عزیزم اهل دوران خیار شور شاه که نیستیم الان اسانسور هست با اسانسور میریم خسته شدن نداره که...
اتردین:میشااا خیلی حرف میزنی..
ساکت شدم واتردین در کمال ناباوری منو از 17 طبقه برد بالا مخصوصا با اون لباس عروسی که من تنم بود..
منو گذاشت زمین وگفت:خب دیگه الان باید چشماتو ببندی...
چشمام وبستم واتردین دستامو گرفت برد تو خونه..
اتردین:خب حالا چشماتو بازکن..
از چیزایی که جلوم میدیم به وجد اومدم..
یکی در میون رو پله ها شمع استوانه ای شکل سفید و گل سرخ گذاشته شده.
از پله ها همراه اتردین رفتم بالا
.بالای پله ها دیگه شمعی نیست اما دو تا مسیر از گلای پر پر شده روبه رومه که هر دو به در بسته ختم میشن.مثل این بچه ها تو اتاقا سرک میکشم..یعنی اتاقا که نه دوتا اتاق بود با یک در که حدس میزدم حموم باشه.رفتم سمت دری که حدس میزدم حموم باشه بازش کردم باچیزی که دیدم خشک شدم یه وان پر از قلبای تپل قرمز و چند تا گل آفتاب گردون. گوشه گوشه ی حمام پر از شمعای عطریه که با بوی خوش لیمو که کل حموم و پرکرده بود از بوش.اتردین از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد و دم گرشم گفت:خانومم از خونه اش خوشش اومد..
من:عالیه.اتردین ممنونم..
اتردین:قابل شمارو نداره..
نفسای داغش که به گوشم میخورد حالمو هر لحظه بدتر میکرد.. برگشتم سمتش و اروم لبامو گذاشتم رو لباش که فشار دستاش دور کمرم بیشتر شد...
سرمو کشیدم عقب وگفتم:ای ای شیطونی نکن پسر بد..
بلند خندیدوگفت اتردین:نه این که شما دوست نداری..
اروم از بغلش در اومدم و رفتم تو اتاقمون..اتاق از همه جا بدتر دیوونه کننده بود با رنگ سایه روشن نقره ای تزئیین شده بود و باگلای پرپر قرمز دوتا قلب توی هم کشیده بودن..
من:اتردین؟!!
اتردین:جونم؟
بی اختیار چرخیدم سمتشو بغلش کردمو گفتم:خیلی دوست دارم..
اتردین:منم همین طور...حالا برو لباستو عوض کن منم الان میام..
من:چشم..
رفت بیرون ومن هرچی سعی کردم نتونستم زیپ لباسمو تا ته بکشم پایین با این که هنوز از اتردین خجل میکشیدم صداش کردم و سریع اومد تو اتاق:جونم میشایی؟
لبمو خوردمو گفتم:میشه زیپ لباسمو بازکنی؟نمیتونم..
لبخند زدو اومد روبه روم گفت:برگرد.
برگشتم و اون خیلی اروم زیپمو کشید پایین وخم شدو کمرمو بوسید..
من:نکن اتردین..
منو برگردوند سمت خودشو گفت:چیه رنمی دوستدارم..
من:خب...
اخه...
دستشو گذاشت زیر چونمو سرمو اورد بالا وگفت:
اتردین:میشا زنمی..عزیزمی..عمرمی..جونمی... از من نباید خجالت بکشی که.من شوهرتم گلم..
و دوباره خیلی نرم لبامو بوسید.نمیتونم بگم از بوسه های داغش لذت نمی بردم نمیتونم بگم تشنه ی لباش نبودم و همه ی اینا باعث میشد که منم ناخوداگاه همراهیش کنم..زیر زانومو گرفت و درحالی که هنوز لبامو میبوسید منو خوابوند روی تخت و اباژور کنار تخت و خاموش کرد و من موندم و مردی که شده تمام دنیام مردی که وقتی که کنارشم هیچ دغدغه ای ندارم..


وقتی بیدار شدم میشا رو تو بغلم دیدم که مثل یک پری کوچولو خوابیده اروم سرمو بردم نزدیک و گونه اشو بوسیدم..یکم اینور اونور شدو دستاشو دورم حلقه کرد..به ساعت نگاه کردم تازه8 بودپس حالا حالا ها وقت داشتم تا قشنگ نگاهش کنم وتلافی اون شبایی که توشیراز بالا سرش تا صبح میشستم ونگاهش میکردم ولی نمیتونستم بهش دست بزنم ودربیارم..نه که نتونم میتونستم ولی نمیخواستم وجدانم بهم اجازه نمیداد..
انقدر توخودم غرق بودمو بهش نگاه کردم که وقتی به خودم اومدم ساعت11 شده بود...اروم چشماشو بازکرد..
من:سلام خانومم..
باصدایی خش داری که چون تازه ازخواب بیدار شده بود داشت گفت:سلام..
بهم یک نگاه کرد که سرمو بردم جلو دوباره لباشو بوسیدم..
من:خیلی دوستدارم میشایی.
یک لبخند زدو اومد بلند بشه که یک اخ گفت..
سریع بغلش کردم
من:جانم؟میشایی چی شدی؟
من:کمرم درد میکنه..
روی چشماشو بوسیدم وگفتم:الهی ببخشید من باع...
نذاشت حرفمو ادامه بدمو دستشو گذاشت روی لبمو گفت:نه..اتردین این چه حرفیه؟اول این که خودمم میخواستم وگرنه تونمیتونستی مجبورم کنی.دوما دیگه از این حرفا نزنیا..
من:چشم خانوم گل..
دوباره اروم بلند شدو رفت سمت دستشویی..اصلا تحمل درد کشیدنشو نداشتم هزاربار به خودم لعنت فرستادم که این کاروکردم..
رفتم بیرون تا راحت تر لباسشو عوض کنه..
یکربعی طول کشید که بالاخره اومد بیرون یک تاپ لیمویی که بندش پشت گردنش بسته میشد پوشیده بود بایک شلوارک طلایی جذب با یک صندل طلایی..
خودم ولو کردم رو کاناپه دستمو گذاشتم رو قلبم گفتم:اخ قلبم..
بلند خندید واومد بغلم نشست گفت:پاشو خودتو لوس نکن..پاشو کارت دارم..
بلند شدم نشستم روبه روش گفتم:صبرکن اول برم منم خودمو درست کنم اینجوری مثل این گداهای سر چهارام..
میشا:خب برو..
رفتم تو اتاق و یک لباس استین کوتاه مشکی پوشیدم بایک شلوار شفید مشکی..موهامم ژل زدم باعطرم دوش گرفتم رفتم تو اشپزخونه..
میشا:بابا به کجا چنین شتابان..
من:برو خداروشکرکن همچین شوهر خوشتیپی گیرت اومده..
میشا:اون که صد البته..
رفتم دستمو دور کمرش حلقه کردمو گفتم:یک بوس بده تا بذارم بری..
میشا:نمیدم..
خم شدم روش گفتم:میگیرم..
میشا:ا اتردین نکن..تازه دیدی حرفت درست از اب درنیومد..
من:کدوم حرفم؟
میشا:کاچی نیاوردن..
خندیدم اومد جوابشو بدم که صدای زنگ بلند شد:بیا اوردن..
اومد بره درو باز کنه که گفتم:اَ اَ.اول بوس بده تا بذارم بری..
صدای زنگ بیشتر شد انگار که یکی دستشو گذاشته بود رو زنگ..
میشا:دیوونه بذار برم خودشو کشت یارو..
خندیدم و گفتم:نوچ.بوس بعد..
میشا:بیخی بخدا بعدا بهت دوبلشو میدم...
من:قول؟
میشا:قول..اتردیننننن خودشو کشت یارو..
دستمو بازکردم دویید رفت درو باز کرد صدای ایلار اومد:به به..خب میذاشتید فردا باز میکردید دیگه...
میشا:به من ربطی نداره ایلار جون تقصیر داداشته..
ابلار:خوبی قربونت برم..
میشا:ممنون.بفرمایید..
رفتم دم در:به به سلام خواهر گرام..
ایلار:علیک سلام..
عسل یکهو دوید بغلم..
عسل:دالی جون..
رو زانوم نشستم دستمو براش باز کردم:سلام عسل من..خوبی؟
عسل:میسیی..
میشا:عسل جونم ما رو تحویل نمیگیریا..
عسل رفت بغل میشا و دم گوشش نمیدونم چی گفت که میشا بردتش تو اشپزخونه..
یکم بعد با شکلات اومد بغلم تمام لباسسمم شکلاتی کرد..
من:عسل ارومم لباسمو شکلاتی کردی دختر خوب..
میشا:اتردین بچه اس دیگه گیر نده..
من:اخه من کجا گیر دادم..
ایلار:خب صبحونه که نخوردید..
من:نه بابا این به من هیچی نداد..
میشا دادش بلند شد:اتردینننن من به تو هیچی ندادم؟تو اصلا گفتی صبحونه میخوای..
من:نه..
میشا:نگمه..
ایلار خندیدو رفت تواشپزخونه..
ایلار:بچه ها بیاین براتون کاچی اوردم..
به میشا یک نگاه کردمو ابروهامو انداختم بالا ورفتم ولی میشا قرمز شده بود خندیدمو بغلش کردم بردم تو اشپزخونه..
من:کاچی بخوریم یا خجالت؟
ایلار:کم زبون بریز..بخور..
من:من نیازی ندارم ولی میشا فکرکنم خیلی نیاز داشته باشه..
میشا قرمز شدو من هر هر خندیدم..
ایلار:حالا خوبه باباگفت اذییتش نکن..
من:کی؟من؟اذیتت کنم؟!
ایلار:بخور..
کاچی وخوردیم و ایلار یک ساعتی نشست و بعدم رفتن..و دوباره من موند
م ومیشا

رفتم کنارش وایسادم گفتم:خب قرار شد دوبل بدی.. حالا بده ببینم..
نفسشو با صدا فوت کرد بیرون وگفت:ای چقدر گیری...
بعدم لباشو گذاشت و لبام..اخ در این مواقع چه حالی بهم دست میداد...لباشو از لبم جدا کردو گفت:حله؟
من:گفتی دوبل یعنی یکی دیگه هم باید بدی..
دوباره لباشو گذاشت رو لبام ولی اینبار بوسه اش عمیق تر بود چقدر خوبه کسی و که دوست داری ببوسی..
میشا:خوبه؟
من:بله..
میشا:اتردین یکچی بگم؟دعوام نمیکنی؟
من:نه عزیزم بگو؟چیکار کردی زلزله؟
میشا:من کاری نکردم ولی دیروز تو ارایشگاه که بودم..
من:خب؟
چشماشو بست و سریع گفت:ارش زنگ زد..
بعدم سریع رفت تو تو اشپزخونه سرش و با ظرف و ظروف گرم کرد..
امپرچسبوندم شدید از دست میشا ناراحت نبودم چون میدونستم که گناهی نداره...رفتم دستشو از پشت کشیدم وادارش کردم وایسته..
من:چی گفتی؟یک بار دیگه بگو..
نمیدونم قیافه ام خیلی ترسناک شده بود که گفت:ه..هی..هیچی..
عصبی شدم نمیدونم چرا سر اون داد زدم:؟میشا گفتمم چی گفتی؟مثل ادم یکبار دیگه بگو؟اون عوضی با تو چیکار داشت؟اخه الان باید به من بگی لعنتی؟
میشا:بخدا نمیدونم..فقط زنگ زد و گفت که دیگه حالا که بایکی دیگه ازدواج کردم باهام کاری نداره..اتردین بخدا من کاریش ندارم..
بعدم گریه کرد و از پله ها دویید بالا..
نشستم رومیزو سرمو گرفتم بین دستام..نمیدونم چرا سر میشا داد زدم..واقعا چرا؟ناراحتشس کردم میدونم..پاشدم رفتم سمت اتاق.صدای گریه اش قلبمو تیکه تیکه میکرد..در وباز کردم رفتم تو روی تخت دراز کشیده بودو داشت گریه میکرد رفتم کنارش نشستم کشیدمش تو بغلم..سرشو بوسیدمو گفتم:ببخشید خانومی نمیدونم چرا سرت داد زدم..ببخشید.. دست خودم نبود..
میشا:اتردین بخدا من با اون کاری ندارم..
من:میدونم گلم..میدونم..ببخشید..حالا شما نمیخوای به ما غذا بدی؟
سرشو از سینه ام بلند کردو گفت:الان میرم درست کنم..
رفت تو دستشویی و صورتشو شست و رفت پایین منم دنبالش..
رفت تو اشپزخونه..
من:میشا تازه صبحونه خوردیم بیخیال حالا بیا بشین..
فین فینی کردو گفت:نمی..نمیخوام..
فهمیدم هنوز ازدستم ناراحته.رفتم تو اشپزخونه داشت پشت گاز مواد لازانیاو درست میکرد..
باخنده گفتم:هوس نکنی مثل اون سری توش قرص بریزی حالم بد بشه..
ولی اون حتی یک لبخندم نزد رفتم از پشت بغلش کردم سرمو گذاشتم رو شونه اشو گفتم:
من:عزیزم ببخشید دیگه..خب منم یک لحظه عصبی شدم نفهمیدم چرا سرت داد زدم..
برگشت سمتم وگفت:اتردین اخه به من چه که اون زنگ زده؟اخه چرا دادتو سرمن خالی میکنی؟
سرمو بردم جلو لبشو ببوسم که سرشو کشید عقب.
من:ببین میشاگفتم ببخشید..دست خودم نبود عصبی شدم...اصلا هرسری اسمشو میاری من اعصاب برام نمی مونه...حالا اشتی؟
فقط بهم نگاه کرد.سرمو بردم جلو پیشونیمو چسبوندم به پیشونیش گفتم:اشتیی؟
میشا:باشه..برو اونور بذار ناهار درست کنم وگرنه باید سوخته پلو بخوریا..
من:الهی ن قربون اون دل کوچیک برم..
میشا:خدانکنه..ولی اگه من اشکتو درنبیاوردم..
من:میخوای چیکار کنی مثلا؟
میشا:تو غذات زیاد فلفل میریزم دلم خنک شه..
من:ا.باشه هرکاری دوست داری بکن فقط اخماتو بازکن..
میشا:اتردین هرکاری؟
من:هرکاری..
میشا:باشه..

دستمو گذاشتم رو دلم وگفتم:اخ اخ دلمم.
میشا اخماش رفت تو همو گفت:ا اتردین خیلی لوسی حالا خوبه بار اولشم نیست که دسپختمو میخوره ها..اصلا من گهرم..
بعدم باشوخی راه افتاد سمت پله ها که رفتم دنبالش..رفت تو اتاق نشست جلوی میز ارایش گوشیشو برداشت یکم باهاش ور رفت اومد بره بیرون که دستشو کشیدم که یاعث شد بی افته تو بغلم..
من:کجا میخواستی بری وروجک؟
یکم دست وپا زدو گفت
میشا:ولم کن اتردین..
من:میدونستی با این نازایی که میکنی دیوونه ترم میکنی؟
میشا:اون که بودی..
من:میشا؟
میشا:بله؟
من:میای بریم خرید؟
میدونستم حتما قبول میکنه چون نقطه ضعفش خریده..
حالا نوبت میشا بود که سرشو بیاره نزدیک صورتم.زیر گردنمو بوسید وگفت:
میشا:چیه میخوای از نقطه ضعفم استفاده کنی؟
بعدم اروم لباشو گذاشت رو لبام.منم باکمال میل شروع کردم به بوسیدنش.
یکم بعد سرشو برد عقب گفتم:چیه بده میخوام ببرمت خرید؟
میشا:اونم به وقتش جیبتو خالی میکنم ولی الان خداروشکر همه چی دارم..
من:چه عجب یکدفعه تو به خرید گفتی نه..
سرشو گذاشت رو سینه ام وحرفی نزد...
یکم بعد حس کردم خوابیده..پیشونیشو بوسیدم اروم بلندش کردم گذاشتمش رو تخت وخودمم کنارش دراز کشیدم وسرشو گرفتم تو بغلم..گوشیم زنگ خورد که میشا لای چشماشو باز کرد پیشونیشو بوسیدم گفتم:بخواب عزیزم..بخواب..
بعدم گوشیمو بدون این که ببینم کیه خاموش کردم. ولی دیگه میشا بیدار شده بودپاشد رفت از تخت پایین..
******
رفتم تو اشپزخونه دیدم میشا داره باگوشی حرف میزنه..
میشا:باشه حتما..
-----------
میشا:نه مزاحم میشیم.
----------
میشا:ممنون..حنما خدانگهدار..
نمیدونم چرا مودب میشد خنده ام میگرفت..
میشا:کوفت به چی میخندی...
من:به این که انقدر مودب صحبت کردی...
میشا:همینه که هست..
من:کی بود حالا..
میشا:مادر گرامم..
من:مامان من؟
میشا:بله..
حتما دعوتمون کرده..
میشا:بله..
نشستم رو کاناپه مشغول دیدنtv شدم
میشا هم اومد تو بغلم..
من:میشا حالت خوبه گلم؟جاییت درد نمیکنه؟
خندیدوگفت:نه بابا صبح هم داشتم ناز میکردم
منم خندیدمو گفتم:نازاتم خریداریم..نه واقعا خوبی؟
میشا:اره اتردین میخوای پاشم برات افتاب بالانس بزنم باورکنی..
خندیدم
من:نه باورکردم...
حس کردم میخواد یکچیزیو لو نده یا پنهونش کنه گفتم:میشا چیزی شده؟
میشا:هان؟نه بابا..
من:دروغ نگو..
اخه تو هروقت یک خراب کاری میکنی مهربون میشی..
میشا:نه من اصلا کجا مهربون شدم؟
من:این که اومدی اینجوری چسبیدی به من..
میشا:خب چیه شوهرمی دیگه..
دیگه واقعا مطمئن شدم یک دست گلی به اب داده با خنده گفتم:میشا راستشو بگو چی کار کردی؟
با انگشتاش ور رفتو گفت:خب..خب...
بلندش کردم نشوندمش رو پام گفتم:میشا انقدر خب خب نکن بگو ببینم چیکار کردی..
میشا:قول میدی عصبی نشی؟
من:نه قول میدم..
سرشو انداخت پایین گفت:غروب که خوابیده بودی حوصله ام سر رفت...
سکوت کرد دستمو بردم زیر چونه اش سرشو بلند کردم گفتم:میشا قول دادم عصبی نشم.پس بگو..
میشا:خب لب تابمو حواسم نبوده بردارم بعد با لب تابت رفتم اینترنت بعد نمیدونم چیکارش کردم سوخت..
حس کردم صداش بغض دار شد.حالا من فکرکردم چیکار کرده..
سرشو که چسبونده بود به سینه امو بلند کردم ودیدم اشک تو چشماش حلقه زده..
من:میشا یک قطره اشک ریختی نریختیا..ببینمت.الهی قرونت برم مگه چیشده؟منو بگو گفتم زدی چیکار کردی....بعدم الان شما باید خوشحال باشی چون باید برای پس فردا با ایلارینا بریم لندن..
با بهت بهم نگاه کردو گفت:چی؟؟!!
من:چیه دوست داشتم زنمو ماه عسل یکجای خوب ببرم.
میشا:اتردین خیلی باحالیی.
و پرید بغلم
من:میدونم..حالا ارومم میتونی ابراز احساسات کنی..
میشا:اخه غم باد گرفته بودم چه جوری سه هفته از عسل دورباشم...
من:دکی زن مارو باش به جای این که بگه خوشحالم همسر عزیزم که باهات میام ماه عسل چی میگه....اخه نه این که هر روز میاد اینجا؟
خندیدوگفت
میشا:ا اتردین اذییت نکن دیگه مسخره..خب هفته ای یکبارو که میاومد..ولی بازم مرسی..
من:این تشکر قبول نیست اول بوس..
میشا:توهم که نافتو با بوس بریدن..
بعدم خم شد رومو لبامو بوسید...
ودوباره همون حس بود..میشای خودم کنارمه و به خاطرهمین روزی صدبار خدارو شکر میکنم.....
واین شد اخر غماری که سرنوشت باما کرد..عشقی که به خاطر گرفتن یک خونه به وجود اومد..واقعا باید دست تفضلیو بوسید به خاطر شرطش..

ساميار
از اتاق عمل اومدم بيرون كه يكي از نرسا با گوشيم اومد سمتم
-دكتر خانومتون زنگ زدن
سرمو تكون دادمو گوشي رو از دستش گرفتمو زنگ زدم به نفس
نفس-جانم اقايي
من-جانت بي بلا خانومم كار داشتي زنگ زدي
نفس-خواستم بگم يكم زودتر بيايي راستينو نگه داري شقايق ميخواد بياد اينجا بريم تو استخر ابتني كنيم شناي پروانه هم به من ياد بده
من-پس ستاره و مامانو اون پرستار اونجا چيكارن من بيام
نفس-بدجنس نشو ستاره و مامان ژاله رفتن باشگاه من حوصله بيرون رفتن از خونه نداشتم باهاشون نرفتم پرستارم بيچاره امروز با كلي ترسو لرز اومد ازم مرخصي خواست دلم نيومد نه بگم زري خانومم كه ديگه بيچاره پير شده نميتونه خوب از بچه نگهداري كنه همون كاراي اشپزي هم به زور انجام ميده
من-خب خودم بعدن بهت پروانه رو ياد ميدم
نفس- ساميار شقايق داره مياد
من-باشه باشه اومدم تا نيم ساعت ديگه خونه ام چيزي نميخواي اومدني بگيرم
نفس- نه چيزي نميخوام خدافظ عزيزم تند نيا
من-خدافظ گلم راستينو ببوس
گوشي قطع كردم دستمو گذاشتم رو شقيقه هامو ماليدمشون از دست اين راستين
همونطور كه داشتم ميرفتم توي اتاقم گفتم
من-خانوم نظامي كاري پيش اومده من ميرم به اقاي راميني بگين بيماراي منو ويزت كنن
نظامي-چشم دكتر
********
در خونه رو باز كردمو رفتم تو كه ديدم زري خانوم تند تند داره ميره سمت پله هايي كه ميخوره به استخر
من-سلام زري خانوم
زري خانوم-سلام اقا خوبين
من-خوبم ممنون راستين كجاست؟ژ
زري خانوم-خوابيده من برم به نفس خانوم بگم شقايق خانوم نميان خدمتتون ميرسم
يه ابرومو انداختم بالا
من-نمياد؟
زري خانوم-نه اقا گفتن كه با اقا ميلاد ميخوان برن جايي
نه انگار واقعا قسمت بود خودم به نفس شناي پروانه رو ياد بدم
من-پس زري خانوم شما حواست به راستين باشه بيدار شد منو صدا كنيد من خودم به نفس ميگم شقايق نمياد
سرشو تكون دادو رفت سمت اتاق راستين خودمم رفتم توي اتاقمون تا مايومو بردارم كه گوشيم زنگ خورد
من-بله بفرماييد؟
-سلام اقاي مهرارا كار دكور نشيمن خونه اتون تموم شده خواستم بگم با خانومتون فردا پس فردا بيايي ببينيد ميپسنديد
من-باشه حتما فردا ميبينمتون
-منتظرتون هستيم خدانگهدار
من-به اميد ديدار
مايومو با حولم برداشتمو رفتم سمت استخر روي پله ي اخر اومدم بگم سلام كه خشكم زد با ديدن پري دريايي كه توي اب به نرمي شنا ميكردو موهاش افشون توي اب موج ميخوردن
نفس
رفتم نشستم لبه ي استخرواز ابميوه اي كه زري برام اورده بود يكم خوردم اين شقايقم چقدر دير كرد يكم ديگه به اب استخر نگاه كردم انقدر تميز بود كه ادم هوس ميكرد لخت بشه بپر توش ابميوه رو گذاشتم لبه ي استخر
اروم مايومو دراوردمو كيليپس موهامو باز كردمو شيرجه زدم توي ابو شروع كردم نرم طول استخرو شنا كردن كه يهو زير پام خالي شدو كشيده شدم پايين اومدم دستو پا بزنم كه ديدم اصلا نميتونم تكون بخورم چشمامو زير اب باز كردم كه نگام تو شعله هاي عسلي نگاه ساميار اسير شد همونطور كه دستو پام توي بغلش اسير شده بود و چند لحظه بعد لبام بود كه اسير لباي گرمش شد ديگه داشتم نفس كم ميووردم كه اومديم بالاي اب دستامو حلقه كردم دور گردنش
من-كي اومدي
پيشونيشو چسبوند به پيشونيم قطره هاي ابي كه از روي موهاش سر ميخورد روي صورتشو بعد از صورتش سر ميخورد روي سينه اش جذاب ترش كرده بود دستشو دور كمرم حلقه كرد
ساميار-بيشتر از نيم ساعته
من-الان شقايق مياد
نچي كردو گفت
ساميار-نمياد زنگ زد گفت با ميلاد داره ميره ددر
لبشو اورد جلو تا لبم خواست گرمي لباشو حس كنه صداي زري كه از توي نشيمن داد ميزد
زري-اقا اقا راستين بيدار شد
ساميار-از دست اين راستين
با خنده دستمو از دور گردنش باز كردم حسودي كردنش به راستينم دوست داشتم همونطور كه گرمي اغششو كلامشو عشقشو دوست داشتم اروم از اب رفتم بيرونو رفتم سمت حوله ساميارو پيچيدمش دور خودم
من-حوله امو ور نداشتم
ساميار-ا ا نفس ميري من كه هنوز بهت پروانه ياد ندادم
من-راستين بيدار شد
ساميار-خب؟
من-خب نداره كه عزيزم شما شناتو كن الان برات ابميوه ميارم
رفت سمت ابميوه اي كه گذاشته بودم لبه ي استخرو تا خواستم بگم دهنيه خورد
من-دهني بود
يه چشمك زد
سامي-خوشمزگيش به همون دهني بودنش بود ديگ


با صداي پيانويي كه از طبقه ي پايين ميومد چشمامو باز كردم روبدوشاممو از روي لباس خوابم پوشيدمو رفتم پايين ساميار پشت پيانو نشسته بودو چشماشو بسته بودو مثل هميشه انگشتاش با مهارت روي كلاويه ها ميرقصيدن رفتم از پشت سر بغلش كردمو خم شدم روي چشماشو بوسيدم و بعدش خوندم
من-چشماي بسته ي تورو با بوسه بازش ميكنم
زير گلومو بوسيد
دستمو گذاشتم روي سينه اش و بردم سمت قلبش
من-قلب شكسته ي تورو خودم نوازش ميكنم
چونه امو گذاشتم روي گودي شونه اش
من-نميزارم تنگ غروب دلت بگيره از كسي
يه تكون به سرم دادم كه تموم موهام پخش شد روي صورتش چقدر نفس عميقي كه كشيدو دوست داشتم
من-تا وقتي من كنارتم به هرچي ميخوايي ميرسي
فشار دستامو دور بازوهاش بيشتر كردم
من-خودم بغل ميگيرمت پرميشدم از عطر تنت
سرمو فرو كردم توي گودي گردنش
من- كاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنت
رفتم نشستم روي پاش
من-خودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمارم جاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورم
خودم بغل ميگيرمت پرميشدم از عطر تنت
كاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنت
خودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمارم
جاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورم
هرچي كه دوست داري بگو حرفاي قلبتو بزن
دلخوشي هات مال خودت دردودلات براي من
من واسه ي داشتن تو قيد يه دنيارو زدم
كاشكي ازم چيزي بخواي تا به تو دنيامو بدم
هرچي كه دوست داري بگو حرفاي قلبتو بزن
دلخوشي هات مال خودت دردودلت براي من
من واسه ي داشتن تو قيد يه دنيارو زدم
كاشكي ازم چيزي بخواي تا به تو دنيامو بدم
خودم بغل ميگيرمت پرميشدم از عطر تنت
كاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنت
خودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمارم
جاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورم
خودم بغل ميگيرمت پرميشدم از عطر تنت
كاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنت
خودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمارم جاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورم
(اهنگ نوازش از مهسا)
لبو چسبوندم روي لبش
من-دوست دارم
ساميار-عاشقتم
من-ديوونه اتم
ساميار-مجنون اتم
خنديدم
من-ديونه اي به خدا
ساميار-ديوونه ام كردي
گوشيش زنگ خورد
ساميار-شانس نداريم دكوراتوراست الان ميگه دير كرديد اقاي مهرارا
خنديدم
ساميار-فداي خنده هات
من-گوشيتو جواب بده
سامي-به به داداش ميلاد
-........
سامي-باشه باشه شما به ما كارتو بده ما مياييم
-......
سامي-قربانت خدافظ
من-چيشد؟
سامي-هيچي يه عروسي ديگه
من-كي؟
ساميار-يه هفته ديگه
چقدر زود گذشت شقايق عروسي كرد ميشا ماه عسله من يه پسر دارم و بهترين مرد دنيا شوهرمه و اين پاياني بود براي اغاز زندگي ما شيش نفر عشقي به توان6

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 168
  • کل نظرات : 28
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 27
  • آی پی امروز : 70
  • آی پی دیروز : 236
  • بازدید امروز : 152
  • باردید دیروز : 432
  • گوگل امروز : 11
  • گوگل دیروز : 108
  • بازدید هفته : 2,058
  • بازدید ماه : 7,845
  • بازدید سال : 63,309
  • بازدید کلی : 1,209,717